در کتاب مجموعهی انوار علمی معصومین علیهم السلام تالیف، آقای شیخ علی فلسفی صفحهی 235 این کرامت از حاج شیخ اسماعیل نایب نقل شده است که:
حاج شیخ اسماعیل نایب، فاضل عابد معاصر و دارای تالیفات فراوان، که این جانب افتخار شاگردی او را داشتم، میفرمود: متولی حرم حضرت عباس علیه السلام گفت: من به گوش دردی مبتلا شدم و کارم کم کم به جایی رسید که اطبای بغداد عاجز شده و به من توصیه کردند که به بیمارستانهای خارج بروم.
در یکی از بیمارستانهای خارج، تحت برنامه، بستری شدم و پس از معاینه و آزمایش، اعضای شورای پزشکی گفتند که باید مورد عمل جراحی قرار بگیرم، ولی گفتند نود درصد امکان خطر وجود دارد به آنان گفتم: امشب را مهلت دهید تا رای خود را اظهار نمایم.
در آن شب بسیار محزون بودم اما یک مرتبه با خود گفتم، بیماران از خاک کربلا شفا میگیرند و من، که خود متولی قبر مطهر هستم، از این فیض محرومم!
خوشبختانه قدری از خاک قبر حضرت عباس علیه السلام با خود همراه داشتم. با حال توجه قدری از آن خاک را در گوشم ریختم و خوابیدم. صبح دیدم چرک خارج نشده و درد آن ساکت شده است. پزشکان برای گرفتن پاسخ نزد من آمدند، گفتم باز گوش مرا مورد
آزمایش قرار دهید. این بار که معاینه کردند، دیدند عارضه کاملا برطرف شده است.
فورا کمیسیون پزشکی تشکیل یافت و در باب این حادثهی معجزهآسا بحثهایی صورت گرفت. در طول بحث نظراتی داده شد و قرار شد نظر خود من را نیز در این مسیله جویا شوند.
من در جواب گفتم: به واسطهی خاک قبر حضرت عباس علیه السلام است.
با شگفتی گفتند: آیا از آن خاک چیزی باقی مانده است؟ گفتم: بلی، و به ایشان دادم. تربت حضرت را سه روز در آزمایشگاه مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند، روز چهارم پزشک آمد و با حال اشک گفت: سه روز آن را در دستگاه گذاشتهام و میبینم خاک و خون است و اثر شفا در آن خون میباشد.
آری، در آن مدت که در آن کشور بودم، همه جا در مجالس و محافل از این کرامت سخن میگفتند و جمعیت فراوانی از فرقهی کفار شیفتهی آن بزرگوار شدند و عدهای هم که از نزدیک شاهد قضیه بودند به اسلام گرایش پیدا کردند.
ناقل این کرامت گوید: به متولی باشی گفتم: ای کاش به آن رییس آزمایشگاه میگفتی آیا میتوانی تشخیص بدهی این خون که در میان خاک بوده از چه عضو حضرت عباس علیه السلام میباشد.
آن ماه که خوانند من انجمنش
جلوهگر نور خدا از رخ پرتو فکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهرهی تابنده و وجه حسنش
ز جوانمردی و سقایی و پرچمداری
جامهای دوخته خیاط ازل بر بدنش
آنکه آثار حیا جلوهگر از هر نگهش
وآنکه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش
میوهی باغ ولایت به سخن لب چو گشود
خم فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش
کوکب صبح جوانیش نتابیده هنوز
که شد از خار اجل چاک گل پیرهنش
آنچنان تاخت به میدان شهادت که فلک
آفرین گفت بر آن بازوی لشگرشکنش
همچو پروانهی دلباخته از شوق وصال
آنچنان سوخت که شد بیخبر از خویشتنش
خواست دستش که رسد زود به دامان وصال
شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش
کوته از دامنت ای شاه مکن دست (رسا)
از کرم پاک کن از چهره غبار محنش
شعر از «رسا»
منبع.کتاب در کنار علقمه؛ کرامات حضرت عباس علیه السلام
موضوع مطلب :