دارالشفا حضرت ابوالفضل العباس
پنج شنبه 92 تیر 27 :: 9:8 صبح ::  نویسنده : سیّد حامد مصطفوی       

در کتاب مجموعه‏ی انوار علمی معصومین علیهم السلام تالیف، آقای شیخ علی فلسفی صفحه‏ی 235 این کرامت از حاج شیخ اسماعیل نایب نقل شده است که:
حاج شیخ اسماعیل نایب، فاضل عابد معاصر و دارای تالیفات فراوان، که این جانب افتخار شاگردی او را داشتم، می‏فرمود: متولی حرم حضرت عباس علیه السلام گفت: من به گوش دردی مبتلا شدم و کارم کم کم به جایی رسید که اطبای بغداد عاجز شده و به من توصیه کردند که به بیمارستانهای خارج بروم.
در یکی از بیمارستانهای خارج، تحت برنامه، بستری شدم و پس از معاینه و آزمایش، اعضای شورای پزشکی گفتند که باید مورد عمل جراحی قرار بگیرم، ولی گفتند نود درصد امکان خطر وجود دارد به آنان گفتم: امشب را مهلت دهید تا رای خود را اظهار نمایم.
در آن شب بسیار محزون بودم اما یک مرتبه با خود گفتم، بیماران از خاک کربلا شفا می‏گیرند و من، که خود متولی قبر مطهر هستم، از این فیض محرومم!
خوشبختانه قدری از خاک قبر حضرت عباس علیه السلام با خود همراه داشتم. با حال توجه قدری از آن خاک را در گوشم ریختم و خوابیدم. صبح دیدم چرک خارج نشده و درد آن ساکت شده است. پزشکان برای گرفتن پاسخ نزد من آمدند، گفتم باز گوش مرا مورد
آزمایش قرار دهید. این بار که معاینه کردند، دیدند عارضه کاملا برطرف شده است.
فورا کمیسیون پزشکی تشکیل یافت و در باب این حادثه‏ی معجزه‏آسا بحثهایی صورت گرفت. در طول بحث نظراتی داده شد و قرار شد نظر خود من را نیز در این مسیله جویا شوند.
من در جواب گفتم: به واسطه‏ی خاک قبر حضرت عباس علیه السلام است.
با شگفتی گفتند: آیا از آن خاک چیزی باقی مانده است؟ گفتم: بلی، و به ایشان دادم. تربت حضرت را سه روز در آزمایشگاه مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند، روز چهارم پزشک آمد و با حال اشک گفت: سه روز آن را در دستگاه گذاشته‏ام و می‏بینم خاک و خون است و اثر شفا در آن خون می‏باشد.
آری، در آن مدت که در آن کشور بودم، همه جا در مجالس و محافل از این کرامت سخن می‏گفتند و جمعیت فراوانی از فرقه‏ی کفار شیفته‏ی آن بزرگوار شدند و عده‏ای هم که از نزدیک شاهد قضیه بودند به اسلام گرایش پیدا کردند.
ناقل این کرامت گوید: به متولی باشی گفتم: ای کاش به آن رییس آزمایشگاه می‏گفتی آیا می‏توانی تشخیص بدهی این خون که در میان خاک بوده از چه عضو حضرت عباس علیه السلام می‏باشد.
آن ماه که خوانند من انجمنش‏
جلوه‏گر نور خدا از رخ پرتو فکنش‏
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهره‏ی تابنده و وجه حسنش‏
ز جوانمردی و سقایی و پرچمداری‏
جامه‏ای دوخته خیاط ازل بر بدنش‏
آنکه آثار حیا جلوه‏گر از هر نگهش‏
وآنکه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش‏
میوه‏ی باغ ولایت به سخن لب چو گشود
خم فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش‏
کوکب صبح جوانیش نتابیده هنوز
که شد از خار اجل چاک گل پیرهنش‏
آنچنان تاخت به میدان شهادت که فلک‏
آفرین گفت بر آن بازوی لشگرشکنش‏
همچو پروانه‏ی دلباخته از شوق وصال‏
آنچنان سوخت که شد بی‏خبر از خویشتنش‏
خواست دستش که رسد زود به دامان وصال‏
شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش‏
کوته از دامنت ای شاه مکن دست (رسا)
از کرم پاک کن از چهره غبار محنش‏
شعر از «رسا»
منبع.کتاب   در کنار علقمه؛ کرامات حضرت عباس علیه السلام




موضوع مطلب :



 
درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 17628