حجة الاسلام والمسلمین آقاى سید محمدعلى جزایرى آل غفور، از مدرسین حوزه علمیه قم نوشته اند: این کرامت به خط جد اعلاى ما مرحوم سید عبدالغفور نوشته شده و به دست ما رسیده است ، که اینک با اندکى اصلاح در الفاظ و عبارات (بدون تغییر در معانى ) تقدیم مى گردد:
طویریج دهى است در سه فرسخى کربلا که همه ساله روز عاشورا دستجات عزا و سینه زنى از آنجا پیاده به کربلا مى روند و دسته طویریج مشهور است .
بارى ، زنى از اهل طویریج ، حاجتى داشته است ، گوساله اى نذر حضرت عباس علیه السلام مى کند و حاجتش برآورده مى شود. براى زیارت اول ماه رجب که به کربلا مشرف مى شود گوساله را همراه خود مى برد. در بین راه یکى از ماءمورین ژاندارمرى ، که سنى بوده ، او ار مى بیند و مى پرسد گوساله را کجا مى برى ؟ مى گوید: نذر حضرت عباس است و به کربلا مى برم . آن را از او مى گیرد و مى گوید نمى خواهد به کربلا ببرى ! هر چه زن اصرار و خواهش مى کند، پس نمى دهد. زن مشرف به کربلا مى شود و در حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام ، جریان را به آقا عرض مى کند، که من به نذر خود وفا کردم ولى آن مرد سنى از من گرفت ، و از آقا خواهش مى کند که گوساله را از آن ماءمور سنى بگیرد.
شب که مى خوابد در خواب خدمت حضرت عباس علیه السلام رسیده و مجددا خواهش مى کند که به هر وسیله شده حضرت ، گوساله را از او بگیرد. حضرت مى فرماید: نذر تو رسید قبول است ! عرض مى کند که من دلم مى خواهد از او بگیرید. مى فرماید: من گوساله را به او بخشیدم و
ما خانواده وقتى چیزى به کسى بخشیدیم آن را پس نمى گیریم...
باز زن اصرار مى کند. حضرت مى فرماید: آن مرد حقى به گردن من دارد و من به تلافى آن حق ، گوساله را به او بخشیدم . مى پرسد: آن مرد سنى چه حقى بر شما دارد؟!
مى فرماید: مدتى پیش ، همین مرد روزى به جایى مى رفت . هوا بسیار گرم بود، و تشنگى بر او غالب شد به حدى که نزدیک بود به هلاکت برسد. پس به کنار نهر آبى رسید و از آب آن آشامید. چون سیراب شد، به یاد تشنگى برادرم ، امام حسین علیه السلام ، افتاد و اشک از چشمش جارى شد و بر قاتلان آن حضرت لعنت فرستاد. به این سبب من گوساله را به او بخشیدم .
وقتى زن به طویریج برگشت ، باز آن مرد سنى را دید و جریان خوابش را براى او نقل کرد. مرد گفت : بیا گوساله را بگیر! گفت : نمى گیرم ، حضرت عباس علیه السلام به تو بخشیده .
مرد گفت : به خدا قسم ، از این موضوع بجز خدا کسى خبر نداشت .
لذا توبه کرد و گفت : این خانواده برحقند...
اشهد ان علیا ولى الله...
وى شیعه شد و همان روز کربلا به زیارت حضرت ابوالفضل علیه السلام رفت و
طوایف اعراب هم که این خبر را شنیدند همه به زیارت حضرت مشرف شدند و
بعضى از بستگان آن مرد نیز به آئین تشیع درآمدند...
نوشته شده از کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام
تالیف على ربانى خلخالى جلد اول...
التماس دعــــا...
موضوع مطلب :