سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دارالشفا حضرت ابوالفضل العباس
پنج شنبه 92 تیر 27 :: 6:24 عصر ::  نویسنده : سیّد حامد مصطفوی       

دحوالارض مقدمه خداشناسی

قُدسی شدن، تنها ویژه فرشتگان و آدمیان پرهیزکار نیست؛ آنجا که خواست خدا باشد، زمان و مکان و پدیده‌های به ظاهر بی‌جان نیز می‌توانند چهره‌ای قدسی به خود گیرند و مورد تکریم و اهتمام فرشته‌ها و انسان‌ها واقع شوند؛ روز بیست و پنجم ذی‌القعده، روز دحو الارض است.به تعبیر عارف بزرگ سید بن طاوس: «اِنَّ لِاَوقاتِ الْقَبُولِ اَسْراراً لِلّهِ جَلَّ جَلالُهُ ما تُعْرِفُ اِلّا بِالْمَنْقُولِ؛ همانا وقت‌های پذیرش را اسراری است که از آنِ خداست و جز به آیات و روایات شناخته نمی شوند». [سید بن طاوس، اقبال الاعمال، آخر باب 6 از اعمال ذیحجّه] روز دحو الارض، مورد توجّه فراوان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بوده است و درباره فضیلت‌ها و اعمال این روز احادیثی وارد شده است.

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 تیر 27 :: 6:22 عصر ::  نویسنده : سیّد حامد مصطفوی       

و اما عباس تنها واژه زیبای وفاداری ...
و تو چگونه می توانی دریابی که عشق و حماسه دو برادر به هم ، چگونه در یک نبرد نمایان می شود آنجا عباس برادر را برادر خطاب می کند زیباترین تابلوی عشق و محبت در عین سربازی در رکاب ولی نمودار می شود.عباس یعنی چهره همیشه عبوس برای دشمنان دین و یعنی شکست ناپذیر برای مشرکان .
تنها دستان قلم شده سردار رشید اسلام و علمدار کربلاست که فردای قیامت به داد شیعیان و مسلمانان آزاده خواهد رسید.




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 تیر 27 :: 6:20 عصر ::  نویسنده : سیّد حامد مصطفوی       
گفت: که چی؟ هی جانباز جانباز شهید شهید! میخواستن نرن!

کسی مجبورشون نکرده بود که!

گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!

گفت:کی؟!!

گفتم:همون که تو نداریش!

گفت:من ندارم؟! چی رو؟!

گفتم: غیــــــرت!!



موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 تیر 27 :: 6:19 عصر ::  نویسنده : سیّد حامد مصطفوی       


 

جـانبـازی اسـت بـرای خـودش ایـن چـادرِ مـن!

دربـرابـر تـرکش هـای نـگـاه مسـمـوم

تـکـه تـکـه مـی شـود!

امـا تسلیـم هـرگـز!

 

 

چادری ها زهــــــــــــــــــــرایی نیستند


اگر  پهلویشــــــــآن درد دیـــــــــــن نداشته باشند ....



جســـارت مـــی خــــواهــد!!!


نــزدیــک شــدن بــه افــکــار دختــری...

کــه روزهـــا...

مــردانــه بـــا زنــدگــی مــی جنـــگد ...

امــا شـــب هــا......

بالــشـتـش از هـــق هـــق هـــای دختــــرانه خیــــس اســـت ... !




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 تیر 27 :: 6:17 عصر ::  نویسنده : سیّد حامد مصطفوی       

از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت

 زخمی ترین یتیم خرابه توان گرفت

 

باران چشم های رقیه شروع شد

 از بس که گریه کرد دل آسمان گرفت

 

طرفند گریه هاش به داد پدر رسید

 سر را ز دست بی ادب خیزران گرفت

 

روپوش را ز روی طبق تا کنار زد

لب را که دید طفلک لکنت زبان گرفت

 

«بابا» یکی دو بار بریده بریده گفت

با هر نفس نفس که یکی در میان گرفت

 

می گفت گوشواره فدای سرت ولی

دیدم عقیق دست تو را ساربان گرفت

 

حالا گرسنگی به  سراغم که آمده

 آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت

 

آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود

در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
 
درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 17556